کل بازدید: 263217
بازدید امروز: 242
بازدید دیروز: 4
تعداد کل پست ها: 166
یکشنبه 86 بهمن 14 | ساعت 8:29 صبح
*1*نقش اساسی امام سجاد(ع) در انتقال پیام واقعه کربلا
امام علی بن الحسین(ع)، مشهور به زین العابدین و سجاد بنا به نقل مشهور در سال 38 هجری در مدینه به دنیا آمد. در هنگام حادثه کربلا 22 یا 23 سال سن داشته و بنا به نظریه بیشتر دانشمندان اسلامی از برادر شهیدش حضرت علی اکبر، کوچکتر بوده است.
قیام بزرگ عاشورا به رهبری امام حسین(ع) از نیمه ماه رجب سال 60 هجری آغاز و در دهم محرم سال 61 هجری به فرجام رسید. مرحله دوم، دوره پیام رسانی و تثبیت ارزشهای نهضت و عرصه جهاد فرهنگی و تبیین آرمانهای آن قیام مقدس بود که به رهبری امام علی بن الحسین(ع) تداوم یافت.
امامت شیعه و رهبری نهضت کربلا در عصری به امام سجاد(ع) منتهی گشت که او به همراه نزدیکترین افراد خاندان آل علی(ع) به اسارت می رفتند. آل علی(ع) آماج تیرهای ستم و تهمت و افترائات سیاستمداران بنی امیه قرار داشتند، ارزشهای دینی دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته، روحیه شجاعت و حمیت اسلامی و باورهای دینی مردم سست، احکام دینی بازیچه نالایقان اموی شده، خرافه گری رواج یافته، روحیه شهامت و شهادت طلبی در زیر شلاق و شکنجه و ارعاب امویان محو گشته بود.
امام زین العابدین(ع) در صورتی که تنها سه تن پیرو واقعی داشت، حرکت جهاد فرهنگی و پرورش شخصیتها را در دستور کار خود قرار داد که زمینه ساز انقلاب فرهنگی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گشت. از این رو برخی از نویسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جدید» نامیدند.
شاهد واقعه اولین صحنه گزارش شده حیات اجتماعی و سیاسی امام زین العابدین(ع) در قیام حسینی، مربوط به شب عاشورا است. او خود می گوید: شامگاه شب عاشورا پدرم یاران خود را به نزد خویش فراخواند. من در حالی که بیمار بودم نیز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمود: خدا را ستایش می کنم و در تمام خوشی و ناخوشی او را سپاس می گویم.... من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و به صله رحم پای بندتر از اهل بیتم نمی شناسم. خداوند شما را جزای نیک عنایت کند.
من می دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه می دهم و بیعت خود را از شما بر می دارم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل بیت مرا بگیرید و در شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خویش را برایتان مقرر دارد. این مردم تنها مرا می خواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند. در صحنه دیگر از آن شب می خوانیم که امام سجاد(ع) می فرماید: «شبی که بامداد آن پدرم کشته شد من بیمار بودم و عمه ام زینب پرستار من بود. پدرم در حالی که این بیتها را زمزمه می کرد نزد من آمد:
یا دهر افٍّ لک من خلیل کَمْ لَکَ فی الاشراق و الأَصیل من طالبٍ و صاحبٍ قتیل و الدّهر لایقَنُع بالبدیل و انّما الأمر الی الجلیل و کلُّ حیٍّ سالکُ سبیل
من مقصود پدرم را از خواندن این بیتها دریافتم و گریه گلویم را گرفت امّا گریه خود را باز داشتم و دانستم که مصیبت فرود آمده است».
امام سجاد(ع) در صحنه کربلا بیمار بود و این بیماری نیز حکمت و مصلحت الهی برای امت اسلام بوده تا در سایه آن وجود حجت خداوند در زمین حفظ شود و امر خلافت و وصایت رسول(ص) تداوم یابد. پس از واقعه او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسهسازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامی بارور سازد. دشمن نیز همچون تمامی عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلی انقلابها و مبارزات عدالتخواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّه بن زیاد که نوشته بود: «مردی از خاندان حسین(ع) را زنده مگذارید». حتی نوشته اند عبیدالله برای دستگیری و تحویل امام زین العابدین و تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد.
حمید بن مسلم، گزارش نویس حادثه کربلا می گوید: لشکریان به سراغ علی بن الحسین رفتند، او بیمار افتاده بود. شمر خواست او را بکشد، چون ابن زیاد دستورداده بود تا تمامی مردان خاندان حسین(ع) کشته شوند. من مانع شدم و گفتم سبحان اللَّه! شما کودک و بیمار را می کشید؟ در این هنگام عمر بن سعد رسید و گفت این بیمار را آسیب نرسانید.
یُریدونَ لِیُطفؤا نور اللَّهِ بأفواهِهِم و اللَّه متُّم نوره و لوکره الکافرون؛ می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا - گرچه کافران را ناخوش آید- نور خود را کامل خواهد گردانید.
نقش سیاسی امام سجاد(ع) در عصر اسارت
الف. انتقاد شدید از موضع فریبکاران کوفی
علی بن الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود: مردم، آنکه مرا می شناسد، می شناسد. آنکه مرا نمی شناسد خود را به او می شناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علی بن ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وی را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالی که نه به کسی ستم کرده و نه با کسی مکری به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است.
مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشتکارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟
مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسی و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمی بریم و با هر کس که گویی پیکار می کنیم و با آنکه خواهی در آشتی به سر می بریم! یزید را می گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.
امام علی بن الحسین(ع) از موضع سست کوفیان آشنا بود فرمود: هیهات! ای فریبکاران دغل باز، ای اسیران شهوت و آز. می خواهید با من هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی که زدهاید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخی این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما می خواهم نه با ما باشید نه بر ما.
ب. مبارزه با حاکمان اموی
اولین رویارویی و برخورد زین العابدین(ع) با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوی امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتی اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن زیاد نمودند، عبیدالله بن زیاد از نام او پرسید. فرمود من علی فرزند حسینم. ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ امام علی(ع) فرمود: برادری داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه یتوفی الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.
ابن زیاد که مست غرور و کینه بود دستور داد تا او را بکشند. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:
آیا من را از مرگ می ترسانی؟ مگر نمی دانی شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.
نکته مهمی که در این گفتگو به چشم می خورد اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت طلبی امام سجاد(ع) است و دیگر آگاهی کامل امام سجاد(ع) به نوع پشتوانه فکری حکومت امویان
ج. هدایت خلق به رهبران راستین اسلام شام از هنگامی که به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد(ع) تنها حاکمان و فرمانروایان طائفه بنی امیه را در خود دیده بود. مردم این سرزمین نه محضر پیامبر(ص) را درک کرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شامیان اسلام را در چهره امویان دیده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پیامبر می دانستند. در عصر حکومت و فرمانروایی چهل ساله معاویه بر دیار شام، بر این نکته همت شده بود که مردم شام را در جهل و بی خبری نگاهدارند.
از این رو آنان بر خلاف کوفیان تنها همین را می دانستند که فردی خارجی به نام «حسین» بر امیرالمؤمنین یزید!!! شوریده و توسط سپاه خلیفه به قتل رسید و خاندان وی به اسارت گرفته شدند. از این رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند.
علی بن الحسین(ع) در حالی که غل جامعه برگردن وی آویخته و دست او را با زنجیر بسته بودند وارد آن شهر کردند. امام محمد باقر(ع) از پدرش علی بن الحسین(ع) روایت می کند که حضرت فرمود: «من را بر شتری که عریان بود و جهازی نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین را بر نیزه ای نصب نموده بودند... با این وضع وارد دمشق شدیم».
وظیفه خطیری که بر دوش امام سجاد(ع) بود آن بود که در این شهر با چنین وضعی که به خود گرفته بود، خاندان وحی و اهل بیت عصمت که عدل قرآن بودند را به شامیان بی خبر بشناساند تا مردم رهبران حقیقی اسلام را دریابند. شناساندن این امر کاری بود که باید انجام می شد، به ویژه که رخدادهای بعد از پیامبر(ص) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا(ص) در صحنه سیاست شده بود. امام زین العابدین(ع) در شام به این امر همت گمارد هم در برخوردهای شخصی که در بین راه و در شام پیش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموی شام به معرفی اهل بیت(ع) پرداخت.