روزى سفیان ثورى امام را دیدار کرد و مشاهده نمود که آن حضرت لباسى بر تن دارد سفید، همچون سفیده تخم مرغ.
گفت: این لباس، برازنده شما نیست !
- امام فرمودند: گوش کن ! چیزى برایت مى گویم که اگر بر حق و سنت بمیرى نه بر بدعت و گمراهى، براى دنیا و آخرتت مفید و سودمند خواهد بود. این را بدان که رسول الله (ص ) در عصرى زندگى مى کرد که فقر و ندارى بر آن حاکم بود. اما پس از آنکه دوران فقر و تنگدستى جامعه پایان یافت و فراوانى و وفور نعمت پیش آمد، شایسته ترین اشخاص براى این نعمتها، نیکوکارانند نه بدکاران، مؤمنانند نه منافقان، مسلمانانند نه کافران. پس تو چه مى گوئى اى سفیان؟! به خدا سوگند با اینکه مى بینى اینگونه لباسى نفیس و سفید پوشیده ام، مع ذلک از آن روزى که به حد تکلیف رسیده ام، صبح و شامى فرا نرسیده است که در میان اموال و دارائى من حق خدائى بوده باشد و من آن را به جاى خود پرداخت نکرده باشم (1).
- روزى دیگر عده اى از مردمان صوفى مسلک و متظاهر به زهد که داعیه اى هم داشتند و مردم را به مرام و مسلک خود مى خواندند و مى خواستند همه مثل آنها ظاهرى ژولیده، کثیف و پریشان داشته باشند، نزد امام صادق (ع ) آمدند و گفتند : دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلایل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (2)
اکنون دلایل خود را مطرح کنید.
- دلایل ما از خود قرآن است.
بسیار خوب، بیان کنید که آیه هاى قرآن شایسته ترین چیزى است که ما باید آن را پیروى کنیم و برنامه عمل خود قرار دهیم.
- خداوند تبارک و تعالى درباره قومى از یاران پیامبر چنین مى گوید:
"آنان بر نفس خود ایثار مى کنند و هر چند که خود فقیر و نادارند (دیگران را مقدم مى دارند). و کسانى که جلوى طمع و حرص نفس خویش را مى گیرند، اینان رستگارند).
و در جاى دیگر فرمود:
"و یطعمون الطعام على حبّه مسکینا و یتیماً و اسیراً..." (4)
آنان طعام و خوراکى را با اینکه به آن علاقمند هستند و نیاز دارند، به فقیر، یتیم و اسیر مى بخشند.
همین دو آیه به عنوان دلیل مسلک ما کافى است.
یکى دیگر از آنان که در گوشه اى نشسته بود، معترضانه به امام گفت : ما مى بینیم شما به خوددارى از طعامهاى پاکیزه دعوت مى کنید، مع ذلک به مردم دستور مى دهید از دارائیشان بیرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببرید و بهره مند گردید(5).
- این حرفهاى بى فایده را کنار بگذارید و به من بگوئید ببینم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است؟ آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را که تمام گمراهیها و تباهیها در میان امت مسلمان از همین نقطه آغاز مى شود، مى دانید؟
قسمتى را آرى و نه همه را.
- گرفتارى شما از همین جا شروع مى شود( که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را نمى فهمید) و احادیث رسول خدا هم همینطور هستند.
اینکه گفتید خداوند برخى یاران پیامبر را ستوده و از عملکرد نیکویشان ما را خبر داده است، کار آنان وقتى بوده که نهى و منعى از آن نبوده وپاداشى هم از این نوع ایثار (6) مى بردند.
بعد خداوند (جلّ و عزّ) فرمانى برخلاف فرمان اول صادر کرد. پس این فرمان، آن اولى را از بین برد و این فرمان دوم لطف و رحمتى بود از سوى خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده و عیالشان به ضرر و زحمت نیفتند و در خانواده ها به بچه هاى کوچک، پیرمردان و پیرزنان ستم نشود که آنان حوصله و تحمل گرسنگى را ندارند(و از طریق زهدنان آورشان صدمه و آسیب نبینند).
اگر من که فقط یک قرص نان دارم، ایثار کرده و آن را به دیگرى بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آیا آنها از بین بروند و هلاک شوند؟ لذا رسول خدا فرمود:پنج عدد خرما، گرده نان، دینار و یا درهمى که انسان دارد و مى خواهد خرج کند بهترین مورد، خرج و انفاق بر پدر و مادر است، بعد اهل و عیال خود آدمى و در مرحله سوم براى خویشاوندان فقیر و نزدیک و بعد براى همسایگان نادار و محتاج و در پنجمین مرحله که پائین ترین درجه و کم ثواب ترین همه است، خرج در راه خدا (بطور کلى ) مى باشد.
روزى پیامبر درباره یکى از انصار که به هنگام مرگ، همه دارائى اش را که منحصر به پنج یا شش برده بوده آزاد کرده و کودکان خردسال هم از خود باقى گذاشته بود، فرمود: اگر مرا از این جریان آگاه مى ساختید نمى گذاشتم او را در کنار مسلمانان دفن کنید که او با این کارش بچه هاى گدا وسائل به کف از خود باقى گذاشته و رفته است.
- پدرم حدیث کرد که رسول خدا مى فرمود: در خرج و انفاق، اول باید از اهل و عیال شروع کنى، سپس هر کسى نزدیکتر باشد، اولویت با اوست و این سخن قرآن است و مطلبى است که برخلاف پندار شما از سوى خداوند عزیز و حکیم مقرر گشته است :
(7)"والّذین اذا انفقوا لم یُسرِفوا و لمَ یْقتروا و کان بین ذلک قواماً" (آنان که به هنگام انفاق اسراف نمى کنند و سخت هم نمى گیر ند، بلکه روشى میانه دارند.) خداوند عمل کسانى را که اصلاً چیزى براى خود باقى نمى گذارند و همه چیز را به دیگران مى بخشند و باصطلاح شما ایثار مى کنند، اسراف نامیده و در بیش از یک جا فرموده : <ان الله لا یحب المسرفین > (8) خداى تعالى مؤمنان را از اسراف و زیاده روى در خرج و انفاق نهى نمود، چنانکه از سختگیرى و امساک نیز منع فرمود، اما به روش میانه فرمان داد، یعنى انسان نباید همه آنچه را که دارد خرج و یا انفاق کند، آنگاه از خدا بخواهد که به وى روزى دهد که چنین دعائى مستجاب شدنى نیست، به علت حدیثى که از رسول خدا به ما رسیده است که فرمود:
- <دعاى چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمى شود: مردى که پدر و مادرش را نفرین کند و علیه آنها دعا نماید، مردى که بدهکارش را که از پرداخت بدهى خوددارى مى کند و یا منکر مى شود، نفرین کند، در حالیکه مى توانست نوشته اى از او بگیرد و یا شاهدى اقامه کند، مردى که زنش را نفرین کند، چون خداوند راه خلاصى گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او مى تواند بدین وسیله خود را رها سازد، مردى که در خانه اش مى نشیند و بدون اینکه حرکتى کند و بیرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزى بطلبد که خداوند جل جلاله فرماید: اى بنده من ! آیا تو راهى براى جستجوى روزى ندارى و من تن سالم به تو ندادم که مى توانى در روى زمین حرکت کنى و تلاش و کوشش نمائى که در این صورت پیش من معذور بودى که به فرمان من رفتى؟ و براى اینکه بارى بر دوش خانواده ات نباشى، اگر خواستم برایت روزى مى دهم و اگر خواستم از دادن روزى امساک مى کنم، ولى به هر حال تو معذور نیستى که تلاش نکنى، و مردى که خداوند به او روزى فراوان و مال کلان داده است، اما همه را بى رویه خرج کند و بعد رو به خدا نموده و گوید: پروردگارا! به من روزى بده، که خداوند در جواب گوید: آیا من به تو روزى گسترده ندادم؟ چرا با اقتصاد و تدبیر خرج نکردى و آنگونه که فرمان داده بودم، عمل ننمودى؟ چرا اسراف کردى؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجى منع نکرده بودم؟، و بالاخره مردى که درباره قطع رحم و خویشاوندان نزدیکش دعا کند که این دعا هم مستجاب نخواهد شد>.
خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق و خرج کند، بدین ترتیب که روزى پیامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت که بخوابد و آن را انفاق و خرج ننماید، لذا شبانه آن را صدقه داد. صبح که شد چیزى براى خود نداشت.
اتفاقاً مرد بینوائى از او کمک خواست، ولى پیامبر چیزى نداشت که به او بدهد گدا پیامبر را ملامت کرد و پیامبر از این جریان غمگین شد که چرا چیزى ندارد که به او بدهد، زیرا که پیامبر بسیار دلنازک و مهربان بود. در اینجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنین دستور داد:
"ولا تَجعلْ یَدک مَغلُولةً الى عُنقکَ ولاَ تبسطها کلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسورا"(9) (دستت را به گردن مبند (زیاد ممسک مباش ) و آن را زیاد هم نگشا (ولخرجى نکن )! پس در نتیجه ملامت شده، حسرت خورده و از مال بیرون آمده مى نشینى.) خداوند مى خواهد به رسول خویش بفرماید که گاهى مردم از تو چیزى مى خواهند و تو را در ندادن معذور نمى دانند اگر همه آنچه را که دارى یکجا خرج کنى و از دارائى بیرون آئى حسرت مى خورى. اینها احادیثى است که قرآن صحت آنها را تأیید مى کند، قرآن هم که مورد تصدیق مؤمنان و مردان خدائى است....(10)
- پس از او مى دانید که سلمان و ابوذر داراى چه فضیلت و ارزشى در اسلام هستند که رضوان خدا بر ایشان باد.
روش زندگى سلمان چنان بوده است که وقتى سهم خود را از بیت المال مى گرفت هزینه سالانه اش را کنار مى گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگیرد.
عده اى به سلمان اعتراض کردند که تو با این زهدى که دارى، چرا چنین مى کنى؟ تو از کجا مى دانى؟ شاید امروز یا فردا بمیرى !
او در پاسخ گفت : چرا شما امیدى براى زنده ماندن من ندارید، همچنانکه بیم دارید که من بمیرم؟ اى بى خبران ! نمى دانید که نفس انسانى در صورت عدم تأمین معیشتش مضطرب و نگران مى شود، اما وقتى که هزینه زندگى اش تأمین باشد، آرامش پیدا مى کند؟
اما ابوذر، او چندین بچه شتر و بره گوسفند داشت. شیر آنها را مى دوشید و موقعى که خانواده اش هوس گوشت مى کردند، از آنها سر مى برید. و نیز هنگامى که مهمانى به او مى رسید و یا از همشهریانش کسانى احتیاج به گوشت پیدا مى کردند، شترى نحر مى کرد و گوشت آن را تقسیم مى نمود و خود هم سهمى به اندازه دیگران نه کم و نه زیاد بر مى داشت. پس چه کسى از اینها زاهدتر است؟ اینان کسانى هستند که رسول الله درباره شان آنگونه تعریف کرده است، مع ذلک آنان در زندگى خود روزى نبوده که مالک هیچ چیز نباشند. آیا شما مى گوئید مردم لوازم زندگى خود را دور بریزند و دیگران را در استفاده از]،< آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟
- اى جماعت صوفى ! شنیدم پدرم به روایت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه که من از وضع مؤمن در شگفت مى مانم، از هیچ چیز دیگر تعجب نمى کنم : او اگر در دنیا با قیچى قطعه قطعه شود، آن را براى خود خیر مى داند و اگر مالک همه آنچه میان مشرق و مغرب است باشد، آن را نیز براى خود خیر و صلاح مى داند. به هر حال، هر چه خداوند برایش بخواهد او آن را براى خود خیر و صلاح مى داند>.
اى کاش مى دانستم آیا همین اندازه صحبت براى شما کافى است یا بیشتر توضیح دهم؟! آیا نمى دانید که خداوند عزوجل در امر جهاد، نخست هر یکنفر مؤمن را با ده نفر کافر برابر دانسته و واجب کرده بود که یک مؤمن به تنهائى در برابر ده تن کافر بایستد و پیکار کند و اگر به آنها پشت کند و فرار نماید، مستحق آتش مى شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف کرد و به جاى ده مرد، دو مرد منظور فرمود.
- پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفیفى بود از سوى خداوند عزوجل در حق مؤمنان.
زمانى که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند آنان در ابتداى ورود به مدینه هیچ چیز نداشتند، نه مسکن و پناهگاهى و نه خورد و خوراکى. لذا ایثار براى انصار یک تکلیف ضرورى و لازم بود تا اینکه کم کم مهاجرین خود را جستند و وضع زندگیشان نسبتاً سامان یافت.
- در این موقع بود که حکم ایثار با فرمان میانه روى در انفاق نسخ گردید.
(امام صادق (ع ) لزوم جهاد یک مؤمن را با ده کافر در بدو امر که مسلمانان اندک بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پیکار با دو مرد که تخفیفى بود درباره مؤمنان، به عنوان مثال مطرح فرموده است.)
- به من بگوئید ببینم حکم قاضیان خود را در اینکه نفقه زن را بر شوهر واجب مى دانند، اما شوهر مى گوید من زاهد هستم و چیزى ندارم، حکم عادلانه مى دانید یا ظالمانه؟ اگر آن قضاوت را، قضاوت جور بدانید و حکمشان را هم حکمى ظالمانه تلقى کنید، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مى شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانید و حکمشان را عادلانه بدانید، حرف خود را نقض کرده اید که هر انسانى لازم است هزینه زندگى خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنین این قضاوت وصیت و احسان انسان را در بیش از یک سوم مالش مردود مى دانند.
- به من بگوئید ببینم اگر مردم، زاهد پیشه باشند به آن معنى که شما مى پندارید، پس این همه کفاره ها، نذورات و زکات طلا و نقره و خرما و کشمش و دیگر چیزهائى را که به عنوان زکات واجب مى شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه کسانى بگیرند؟ (مگر نه این است که برداشت شما از زهد آن است که انسان گرسنه بماند و برهنه و کثیف زندگى کند؟) چون به نظر شما، هیچکس نمى تواند مال دنیا را براى خود داشته باشد و هر چند که خود نیازمند و فقیر باشد، باید آنرا به دیگرى دهد.
- پس چه مسلک بدى دارید شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احادیث رسول خدا که مورد تصدیق قرآنند اما شما روى ندانم کارى آنها را مردود مى دانید، جاهلید! شما در آیه هاى غریب قرآن و در ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى آن دقت نمى کنید و به آنها توجه ندارید.
- به من بگوئید ببینم سلیمان بن داود را چگونه مى شناسید؟ او از خدا براى خود سلطنت خواست، سلطنتى که پس از او شایسته براى هیچکس نباشد. (11)
و خداوند هم به او چنین حکومت و سلطنتى را داد و او حق مى گفت و به حقیقت عمل مى کرد و ما مى بینیم خداوند این تقاضا و این زندگى را براى او عیب نگرفت و براى هیچ مؤمنى هم آن را عیب و ننگ نمى داند. قبل از سلیمان، پدر او داود را در نظر بگیرید که چه حکومت، قدرت و سلطنت محکمى داشت. و همچنین یوسف که به پادشاه مصر گفت : مرا خزانه دار خود قرار بده که من مردى امین و دانا هستم. و قدرت او چنان گسترش یافت که تمام کشور مصر را تا سرزمین یمن فرا گرفت و همه در سالهاى خشکى و قحطى، از او طعام مى گرفتند. او نیز حق مى گفت و حق عمل مى کرد و کسى را نمى شناسیم که این زندگى را براى او ننگ و عار بداند.
پس اى مدعیان زهد و تصوف ! از آداب الهى و اصول تربیتى خدائى درباره مؤمنان، ادب آموزید و به امر و نهى خدا بسنده کنید و امور مشتبه را رها نمائید و علم چیزى را که نمى دانید به اهل آن واگذارید که در پیشگاه خدا تبارک و تعالى معذور خواهید بود و پاداش هم خواهید برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و حلال را از حرام بازشناسید که آن، شما را به خداوند نزدیکتر مى کند و شما را از جهل و نادانى دور مى سازد و جهالت را به اهل آن واگذارید که جاهل در جهان کم نیست. این اهل علم و دانشند که اندکند و خداوند فرمود: <فَوقَ کلّ ذِى علمٍ عَلیٌم >.شهادت اماممان تسلیت باد.
نظر بدهید |
گرچه پس از گذشت قریب به یک قرن از تخریب حرم مطهر ائمه بقیع و از بین رفتن تمام آثار این بنای باشکوه و معنوی نمی توان همانند سایر ابنیه تاریخی و مذهبی، از آثار آن به عظمت و قدمتش پی برد و تاریخ ساختمان آن را بدست آورد، ولی آنچه از منابع مختلف بدست می آید، تا حدّی می تواند ما را با تاریخ و چگونگی این حرم شریف آشنا سازد و بیانگر وضع این بنای فخیم و پرشکوه معنوی در طول تاریخ گردد. |
حرم ائمه بقیع که در کتب تاریخ بعنوان «مشهد» و «حرم» اهل بیت معروف گردیده، در سمت غربی و منتهی الیه بقیع واقع شده است که در این حرم مطهر قبر چهارتن از ائمه اهل بیت; امام مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق ـ علیهم السلام ـ در کنار هم و بفاصله 3ـ2 متری این قبرها، قبر عباس عموی گرامی رسول خدا ـ ص ـ قرار گرفته و در کنار آن نیز قبر دیگری است متعلق به فاطمه بنت اسد و بـه احتـمال ضعیـف متعـلق بـه فاطمه دختر رسول خدا ـ ص ـ که قبل از ویرانی ساختمان این حرم مطهر، همه این قبور ششگانه در زیر یک گنبد و دارای ضریح و صندوق زیبا بودند. |
نحوه اسلام آوردن عمر بن خطاب در منابع اهل تسنن چگونه آمده است ؟ |
زمانی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در مکه مبعوث شده و دین اسلام را در میان مردم به صورت علنی اعلام فرمود ، با مخالفت قریش و به ویژه سران آنها روبرو شدند . از آن جای که سران قریش قدرت گرفتن دین اسلام را با منافع خود در تضاد میدیدند ، در برابر رشد روز افزون دین مبین اسلام وحشت کرده و جنگ همه جانبهای را آغاز کردند ؛ تا جایی که هر کسی را که مسلمان میشد ؛ به ویژه اگر از بردگان و کنیزان بود ، به شدت مورد آزار و اذیت قرارمی دادند تا از دین اسلام دست بکشند . نمونه بارز آن کشته شدن یاسر و همسرش سمیه ، پدر و مادر عمار بود که تحت شکنجه مشرکان قریش به شهادت رسیدند. ایمان آوردن عمر ، از دیدگاه اهل تسنن : عمر بن الخطاب نیز که از سران قریش به شمار میآمد ، طبق شهادت بزرگان اهل سنت ، از کسانی بود که در برابر دین اسلام و پیامبر گرانقدر اسلام مقاومت شدیدی میکرد و هر کسی را که مسلمان میشد آزار و شکنجه قرار می داد ؛ تا آن جا که بسیاری از مشرکین از ترس وی اسلام نمیآوردند و یا اسلام خود را مخفی میکردند و اگر اسلام آنان علنی می شد توسط عمر بن خطاب شکنجه میشد . ما در این جا فقط به دو مورد اکتفا می کنیم . اذیت و آزار مسلمانان توسط عمر : ذهبی در تاریخ الإسلام و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند : عن عبد العزیز بن عبد الله بن عامر بن ربیعة عن أمه لیلی قالت : کان عمر من أشد الناس علینا فی إسلامنا فلما تهیأنا للخروج إلی الحبشة جاءنی عمر وأنا علی بعیر نرید أن نتوجه فقال : إلی أین یا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذیتمونا فی دیننا فنذهب فی أرض الله حیث لا نؤذی فی عبادة الله فقال : صحبکم الله ثم ذهب فجاء زوجی عامر بن ربیعة فأخبرته بما رأیت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجین أن یسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا یسلم حتی یسلم حمار الخطاب . یعنی من شدته علی المسلمین . تاریخ الإسلام ، ذهبی ، ج1 ، ص181 و الکامل فی التاریخ ، ج2 ، ص 84 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 100 و المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 4 ، ص 58 و السیرة النبویة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 32 و سیرة النبی (ص ) ، ابن هشام الحمیری ، ج 1 ، ص 229 و ... . عبد الله بن عامر بن ربیعه از مادرش لیلی نقل می کند که گفت : عمر از سختگیر ترین مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما می شد ) ؛ وقتی که خواستیم به حبشه برویم عمر به نزد من آمد در حالیکع من بر شتری بودم و می خواستم که به راه بیفتم ؛ پس گفت : ای أم عبد الله به کجا می روی ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دینمان آزار دادید ؛ پس در زمین خدا به جایی می رویم که به خاطر بندگی خدا آزار نشویم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربیعة به نزد من آمد و او را از آنچه که دیده بودم یعنی آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آیا امید داری که اسلام بیاورد ؟ پاسخ دادم : آری ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمی آورد تا اینکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( یعنی حتی اگر الاغ هم اسلام بیاورد او اسلام نمی آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گیر بود . نحوه اسلام آوردن عمر : بسیاری از علمای اهل سنت و از جمله ذهبی در تاریخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را این گونه نقل کردهاند : عن أنس بن مالک قال : خرج عمر رضی الله عنه متقلدا السیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له : أین تعمد یا عمر ؟ قال : أرید أن أقتل محمدا ! قال : وکیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهرة وقد قتلت محمدا ؟ فقال : ما أراک إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلک علی العجب إن ختنک وأختک قد صبآ وترکا دینک . فمشی عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر تواری فی البیت فدخل فقال : ما هذه الهینمة ؟ وکانوا یقرءون طه قالا : ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال : فلعلکما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : یا عمر إن کان الحق فی غیر دینک ؟ فوثب علیه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها فقالت وهی غضبی : وإن کان الحق فی غیر دینک إنی أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله . فقال عمر : أعطونی الکتاب الذی هو عندکم فأقراه وکان عمر یقرأ الکتاب فقالت أخته : إنک رجس وإنه لا یمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الکتاب فقرأ ( طه ) حتی انتهی إلی : * ( إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری ) * فقال عمر : دلونی علی محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر یا عمر فإنی أرجو أن تکون دعوة رسول الله صلی الله علیه وسلم لک لیلة الخمیس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وکان رسول الله صلی الله علیه وسلم فی أصل الدار التی فی أصل الصفا . فانطلق عمر حتی أتی الدار وعلی بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن یرد الله به خیرا یسلم وإن یرد غیر ذلک یکن قتله علینا هینا قال : والنبی صلی الله علیه وسلم داخل یوحی إلیه فخرج حتی أتی عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السیف فقال : ما أنت بمنته یا عمر حتی ینزل الله بک من الخزی والنکال ما أنزل بالولید بن المغیرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنک عبد الله ورسوله . تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج 1 ، ص 174 و تاریخ المدینة ، ابن شبة النمیری ، ج 2 ، ص 657 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 44 ، ص 34 و الطبقات الکبری ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 و... . از انس بن مالک روایت شده است که عمر در حالیکه شمشیر به همراه داشت از خانه بیرون شد ؛ پس شخصی از بنی زهره او را دید وگفت : ای عمر ، قصد کجا داری؟ پاسخ داد : می خواهم محمد را بکشم !! عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نیز دست از دین خود برداشته ای ( و مسلمان شده ای ) آن شخص گفت : آیا می خواهی تو را بر چیزی شگفت ، راهنمایی کنم ؟ داماد تو و خواهرت نیز از دین خویش بیرون شده اند !!! پس عمر به راه افتاده و به نزد ایشان رفت ؛ خباب نیز در آنجا بود و وقتی که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : این سر و صداها چیست ؟ - ایشان سوره طاها را تلاوت می کردند پاسخ دادند : چیزی جز سخنانی که به هم می گفتیم نبود ؛ عمر گفت : و شاید شما از دین بیرون شدید ؟ داماد عمر به او پاسخ داد : ای عمر ؛ اگر حق در غیر دین تو باشد چه خواهی کرد ؟ عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید که صورت او خونین شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانیت گفت : اگر حق در غیر دین تو باشد پس من شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست . پس عمر گفت : کتابی را که در نزد شماست به من بدهید عمر خواندن می دانست پس خواهرش به او گفت : تو کثیف هستی و غیر از پاکیزگان نباید این کتاب را لمس کنند ؛ برخیز و غسل بنما یا وضو بگیر ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به این جا رسید که « اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری » عمر گفت : من را به نزد محمد ببرید ؛ وقتی که خباب کلام عمر را شنید گفت : بشارت بادت ای عمر ؛ امیدوارم که دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در شب پنجشنبه که گفتند : « خدایا اسلام را به وسیله عمر بن خطاب یا عمرو بن هشام عزیز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در این هنگام رسول خدا در خانه خویش در پای کوه صفا بودند . پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده ای نیز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : این شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خیر مقدر کرده باشد مسلمان می شود ؛ و اگر غیر این را اراده کرده باشد کشتن او برای ما آسان است ؛ رسول خدا نیز در خانه بودند در حالیکه به ایشان وحی صورت می گرفت ؛ پس از خانه بیرون آمدند و به کنار عمر رسیدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشیر برد ؛ پس حضرت فرمودند : ای عمر نمی خواهی بس کنی ؟ تا اینکه خداوند همان ذلتی را که بر ولید بن مغیره وارد کرد ، بر تو نیز فرود آورد ؟ این شخص عمر است ، خدایا اسلام را با عمر عزیز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اینکه تو بنده و فرستاده خدایی . منبع خبر: مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج) |
بسم رب الکعبه
انگار همین دیروز بود که اونجا بودم اصلا آدم( البته خودمو میگم)
تا وقتی اونجاست اونقدر درک نمیکنه که کجا اومده همین که بر میگرده
باورش نمیشه کجا بوده عجیبه ...
به یاد بندگان خالص خدا که ندا سر میدادند:
الهی البیت بیتک و الحرم حرمک والعبد عبدک.........
الان و در همه حال این نغمه را زمزمه میکنیم آری
چرا که همه جا خانه و بیت توو همه جا حرم و سرزمین محترم توست و ما هم که بندگان توئیم .
خدای من آمدم با دستان خالی و دلی سرشار از امید و رجایت .
راستی همین فقر من سرمایه من بود در مقابل غنی مطلقت !!
دستای خالی مون رو به امید نوازش و بنده نوازی ات دراز کردیم نکنه دست رد زده باشی؟
نه پس رسم مهمان نوازی چه خواهد شد؟ ای صاحب بیت و
ای صاحب من بحق صاحب الزمان که او نایبت در زمین ما را بیامرز
و حاجاتمان را الساعه بر آورده به خیر کن.
ای خدا من میترسم از مکر و شر کسانی که خود میدانی
اونقدر که خودت دیدی از شدت بیچارگی و مفلسی شاید گاهی اوقات نای دعا هم نداشتم
ولی تو از دل پر خونم با خبری ....
ای رحیم مارا دریاب که بی تو هیچیم
........
بجز این دو عکس انشاالله به زودی عکسهای مکه و مدینه را در وبلاگم خواهید دید
التماس دعای فراوان که به شدت گرفتارم
در مکتب تشیع دو مقوله دعا و زیارات وجود دارد که در دیگر مکاتب وجود ندارد و یا بسیار کمرنگ میباشد.
دعا و زیارات نقش بسزایی در رشد و تعالی انسان دارند که به این نعمت عظیم در مکتب تشیع
توجه بسیار شده است. زیارات بسیاری، از سوی معصومین علیهم السلام به ما رسیده است که بدان وسیله
ائمه اطهار زیارت میشوند که متن آنها بسیار غنی هستند. در این متون علاوه بر سلام و احترامی
که به ایشان ابراز مینماییم به کسب معرفت نسبت به این بزرگواران میپردازیم.
مثلاً جامعه کبیره که دنیای معرفت در باب اهل بیت علیهم السلام میباشد و سفارش بسیار شده
که در حرمهای مطهر ائمه اطهار علیهم السلام با این دعا ایشان را زیارت بنماییم. و حتی در مورد
عظمت این زیارت از قول علامه امینی رحمة الله علیه ذکر شده که اگر کسی به زیارت جامعه کبیره اشراف
داشته باشد بیسواد نیست. یعنی نسبت به دین و ائمه اطهار معرفت دارد. نتیجه این که زیارات، نقش
بسیار مهمی در کسب معرفت و بالندگی انسان دارد .
یکی از زیارات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با این الفاظ آغاز میشود:
"اللّهمَ بَلِّغ مَولایَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلواتُ اللهِ عَلَیه ..."(1) که سفارش شده هر روز صبح
با این زیارت حضرت را یاد کنیم . در فرازی از این زیارت میخوانیم:
"اللّهمَ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی هذا الیَومِ وَ فِی کُلِّ یَومٍ، عَهداً و عَقداً و بَیعَةً فی رَقَبَتی"؛
خدایا من باز تجدید میکنم عهد و عقد و بیعتی را که از آن حضرت بر گردن جان من است.
در این فراز سه لفظ عهد، عقد و بیعت ذکر شده است که در نگاه اول به ذهن میرسد که
هر سه لفظ یک معنا دارند. برای درک بهتر این مفاهیم، معانی آنها را مورد بررسی قرار میدهیم.
عهد: معنای لغوی عهد یعنی شناسایی امری و پیمان بستن. پس در وهله اول باید امام
و وظایفمان را نسبت به ایشان شناسایی کنیم و پیمان ببندیم.
عقد: معنای لغوی عقد استوار کردن پیمان و گره بستن آن است. یعنی پس از این
که مرحله عهد یعنی شناخت را طی نمودیم و پیمان بستیم باید نسبت به آن پیمان
استوار باشیم و محکم گره بزنیم.
بیعت: معنای لغوی بیعت، پیمان دوستی بستن و پیروی و اطاعت میباشد. (2)
پس باید سه گام برای بیعت با امام زمان علیه السلام برداریم:
عهد: پیمان اولیه (پس از شناخت و آگاهی)
عقد: محکم کردن این پیمان (انجام رفتارهای لازم و شایسته)
بیعت: پذیرش اطاعت و فرمانبرداری خالصانه (مرتبهی اخلاص و پیروی خالصانه)
پینوشتها:
1- مفاتیح الجنان، ص 813.
2- فرهنگ فارسی دکتر محمد معین.
سایت تبیان مهری هدهدی