وی از چهرههاى جنایتکار کربلا و کسى است که به خیمههاى امام حسین (علیهالسلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزهاش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا کـرده اسـت.(16) پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(17)
حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیهالسلام) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدى بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.
حکیم را که شانههایش بسته بود در کنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى که لباسهاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت کردى؟ اکنون لباسهاى تو را در زنده بودنت بیرون مىآوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودى که تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مىگویى که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مىکنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.(18)
پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.
در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمىداشت و صفها را مىشکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزهاش به هر طرف حمله مىکرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شکارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مىنویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مىکرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(20) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21)
ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شکر مىکنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»
سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23)
مختار دستور داد: اول دو دست حرمله را قطع کنید.(همان دو دستى که با یکى کمان را مىگرفت و با دیگرى تیر را رها مىکرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!
ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش . فوراً چوبهاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
هنگامى که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى کربلا افتاد، دستها را به دعا برداشتند و فرمودند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.(24)
آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران کردند و فرمودند:
«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25)
ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریک پیدا شد و میان سرها گردش مىکرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینیاش خارج گردید، و از بینى وارد مىشد و از دهنش خارج مىگردید، و مکرر این عمل را انجام مىداد.
مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را کشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.(26)
شیخ طوسى(ره) در امالى مىنـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مىگوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیهالسلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:
«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»
از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم مىشود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.
ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مىکند: هنگامى که على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:
«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتى به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم .
با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردى را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد .
جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستى که با یکى کمان را مىگرفت و با دیگرى تیر را رها مىکرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!
ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .
فوراً چوبهاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
منهال مىگوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !
مختار گفت: علت این جملهاى را که گفتى چه بود؟!
گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.
مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!
گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاش را طولانى کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28)
او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیرى دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمى مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکرى یکى از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29)
وی از سران کوفه و از کسانى بود که نامه دعوت براى امام حسین (علیهالسلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)
وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفى کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .
مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اکبر(علیه السلام) فرستاد، خانهاش را محاصره کردند. او که مردى شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکى از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولى آسیبى به وى نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولى چـون زرهاش قـوى بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختى بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31)
از تـواریخ بر مـىآید که فـرزندانى از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بودهاند، و ایشان در کربلا جنگیدهاند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟
همین ملعون تیر دیگرى بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانى او بیرون کشید ولى پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقى ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.
مختار، عبدالله کامل را براى دستگیریش مامور ساخت، خانهاش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(32)
نظر |
مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین(علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمىدهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشتهاند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود. براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مىطلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزهاى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفتهاند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم.
مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مىگوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مىگفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عدهاى به صورت گروهى و عدهاى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام میکنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر میبرد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.
یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب میکشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام میکنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت میگرفت و یزید را بر زمین میکشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(3)
مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسبها را با نعل تازه، بر بدنهاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند.(4) سپس بدنهاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالک .
ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى کردیم. به این نتیجه رسیدیم که همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5)
دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده بودند، همه یکى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را که مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانههایى را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را که دانسته از آن گوشت خوردهاند، شناسایى کنند. همه آن خانهها را ویران کرد و کسانى را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)
سران کوفه که در قیام خونخواهى عاشورا کشته شدند عبارت بودند از:
او فرمانده کل نیروهاى یزید در کربلا و از جمله کسانى بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى کرد و با شروطى، اماننامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامهاى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـاننامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت .
او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریدهاش را نزد مختار آوردند.
مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مىشناسى؟حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .
مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اکبر حسین ولى یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافى یک بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:
«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست .
این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.
مـسـلم ضـبـائى، که هم قبیله شمر بود، مىگوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّهاى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامهاى خوشبافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت.(9)
شیـخ طوسى(ره) مىنویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مىکرد.»(10)
عبدالرحمن بن عبد مىگوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11)
وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.(12)
وی از چـهـرههـاى کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.(13)
عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آوردهام، این سر حسین بن على است که در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مىآیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مىآورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مىگوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.(14)
مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور کرد تا خولى را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـىدانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلى به جاى کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى کسب تکلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانهاش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.(15)
جامعه همیشه در آرامش و انتظام سازمانها، نهادها و افراد قرار ندارد، بلکه در درون هر جامعهای تضادها و کشمکشهایی به چشم میخورد. اعضای جامعه با باورها، نگرشها و فرهنگهای متفاوت با هنجارهای رایج جامعه برخورد میکنند؛ برخی از آنان با ارزشها و هنجارها همنوایی نشان میدهند و در این صورت تعارض و تضادی پیش نخواهد آمد، اما در پارهای از اوقات، عضو جامعه هنجارهای جامعه را در تضادّ با باورها و احساسات و نگرشهای خود تلقی میکند، که در این صورت تضادّ و ناسازگاری پدید خواهد آمد.
در عصر غیبت، ناهنجاریهای بسیاری در جامعه ایجاد میشود که با اعتقادات فرد منتظر در تضاد جدی قرار دارد. برخی از ناهنجاریها عبارتند از:
وجود استبداد در جامعه، گسترش فساد اخلاقی، شیوع ظلم و ستم، جنگ و فتنه، ناامنی، هرج و مرج و بینظمی، عدم ارتباط صمیمی میان مسلمانان، تظاهر به دینداری و دینفروشی و افزایش فقر و گرسنگی.اینک به برخی از بیماریهای جامعة آن عصر اشاره میگردد.
رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «در آخرالزمان بلای شدیدی که سختتر از آن شنیده نشده باشد، از سوی فرمانروایان اسلامی بر امّت من وارد خواهد شد، به گونهای که وسعت زمین بر آنان تنگ خواهد گشت و زمین از بیداد و ستم لبریز گردد، چندان که مؤمن پناهگاهی برای رهایی از ستم نمییابد.»1
پیامبر اسلام(ص) میفرماید: «سوگند به آنکه جان محمد(ص) در دست اوست این امت از بین نمیروند تا آنکه مرد بر سر راه زنان میایستد و چون شیر درندهای به آنان تجاوز میکند. بهترین آن مردم کسی است که میگوید: ای کاش او را پشت دیوار پنهان میکردی و در ملأ عام این عمل را انجام نمیدادی».2
رسول خدا(ص) فرمود: «ظهور مهدی(ع) هنگامی خواهد بود که دنیا آشفته و آکنده از هرج و مرج گردد و گروهی به گروه دیگر یورش برند. نه بزرگ به کوچک رحم کند و نه نیرومند به ضعیف ترحم نماید. در چنین هنگامی خداوند به او اجازة قیام میدهد.»3
موارد بسیار دیگری نیز وجود دارد که در روایات اسلامی به تفصیل بیان شده است. در چنین وضعیتی انسانی که در انتظار مهدی آل محمد(ص) به سر میبرد و آرزوی دیدار و حکومت او را در دل میپروراند، به اینگونه ناهنجاریها اعتراض میکند و با آنها به ستیز مشغول میشود. انسان منتظر در مقابل چنین ناهنجاریها و کجرویهای اجتماعی هرگز سکوت نخواهد کرد، زیرا سکوت به معنای رضایت یا بیتفاوتی نسبت به وضع موجود است؛ او از درون و برون با چنین انحرافات اجتماعی به شدت در حال ستیز و تضادّ به سر میبرد.
در این مرحله، انسان منتظر با آگاهی از ناهنجاریهای اجتماعی در تلاش برای کنترل اوضاع اجتماعی و کاهش و ریشهکن کردن فساد و کجروی بر میآید. جامعهشناسان، کنترل یا نظارت اجتماعی را فرایندی میدانند که از طریق آن در یک گروه یا جامعه نحوة همسازی با هنجارها و الگوهای رفتاری استنتاج میشود.4 هر انسانی دارای مسئولیت است و اولین ناظر رفتار شخصیت وجدان اخلاقی اوست، ولی چون انسانها در میان سایر همنوعان خود زندگی میکنند، زیر نظر خانواده، محله، دوستان، همکاران و سازمانهای رسمی و قضایی قرار دارند. البته روشن است دو مکانیسم رسمی و غیررسمی جامعه بر رفتارها و هنجارها نظارت میکند.
انسان منتظر وظیفة خود میداند که بر هنجارهای اجتماعی نظارت کند و نگذارد هنجارها و معیارهای زندگی تغییر کند. این مکانیسم کنترلی به صورت نصح، خیرخواهی، امر به معروف و نهی از منکر، شکل اجرایی به خود میگیرد. قرآن کریم در مورد نظارت اجتماعی بر هنجارهای جامعه میفرماید:
«ولتکن منکم اُمّـتٌ یدعون إلی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و أولئک هم المفلحون5؛ باید که از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر کنند. اینان رستگارانند.»
روشن است که ضرورت کنترل اجتماعی برای حفظ ارزشها و هنجارها در جامعه، امری عقلی بوده و شرع مقدس نیز آن را مورد تأکید قرار داده است. امام باقر(ع) در مورد کارکردهای اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر چنین فرموده است:
«امر به معروف و نهی از منکر فرضیة بزرگ الهی است که بقیة فرائض با آنها برپا، راهها امن، کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین، زمینها آباد و از دشمنان انتقام گرفته میشود و در پرتو آن همة کارها رو به راه میگردد.»6
مؤمن در چنین دورانی، منتظر محقّق ساختن آرمانهای مهدوی است و یکی از مهمترین آرمانهای او رفع فساد، ظلم و تبعیض است. انسان منتظر با خودآگاهی از چنین اهدافی ضمن خودسازی، تهذیب نفس و امر و نهی خویشتن به جامعه نظر میافکند و هنگامی که ناهنجاریهایی را مشاهده میکند با درک وظیفة خطیر امر به معروف و نهی از منکر مشفقانه به اصلاح خویش اقدام میکند و از هیچ تلاشی در این زمینه فروگذار نخواهد کرد.
انسان منتظر با اتحاد روحی و هماهنگی درونی با ارزشهای مهدوی که همانا تطهیر زمین از آلودگیها و رفع انواع ظلم و ستمهاست با تلاشهای فردی و گروهی وظیفة خود میداند که در جهت پیشگیری و درمان ناهنجاریهای جامعه قدم بردارد. اینگونه است که میتواند انحرافات اجتماعی را درمان کند.
انسان منتظر پس از ستیز و کنترل اجتماعی ناهنجاریها در آخرین گام به اصلاح جامعه میپردازد.
مقصود از اصلاح در عرف علوم اجتماعی، نوعی تغییر اجتماعی در وضع موجود است؛ به طوری که چارچوب نظام اجتماعی تغییر پیدا نکند، ولی اگر تمامی زیربناها و بنیانهای اساسی جامعه دگرگون شود به آن انقلاب گفته میشود.
آلن بیرو در شرح مفهوم «اصلاح» مینویسد: «واژهای است جدید که یک ایدئولوژی و یا یک طرز تلقی سیاسی را مشخص میدارد. اصلاحطلبی اعتقادی است مبنی بر اینکه جامعه با دگرگونیهای سطحی و تدریجی و همچنین با تصحیحی بطئی و پیدرپی رو به بهبود میرود، بدون اینکه ساختهای اساسی مربوط به نظم مستقر، مورد تردید قرار گیرند».7 البته این واژه در اصلاح تعدیلی و اصلاح ساختاری نیز به کار رفته است و در این مقاله درمان و بهبود ناهنجاریهای اجتماعی از نوع تعدیلی و ساختاری مورد نظر است.
گفتنی است که اصلاحات اجتماعی بر دو قسم است: یکی اصلاحات تعادلی که ریشههای بروز مشکل را از میان نمیبرد و مصلحان اجتماعی به برقراری تعادل قناعت میکنند، دیگری اصلاحات ساختاری است که در این صورت دگرگونی در ارزشها، امتیازات، رفتارها و نظامها مطرح است و حیطة کار فقط به عرضة یک برنامه یا سیاست جدید منجر نمیشود. 8
اقداماتی که مؤمن منتظر دربارة اصلاحات تعادلی انجام میدهد، عبارتند از: تلاش برای برقراری عبادات دینی، معاملات حلال، روابط اجتماعی با مردم، جلوگیری از ناهنجاریهای اجتماعی نظیر سرقت، تعدّی به حقوق دیگران، زنا و اعمال منافی با عفّت در جامعه، عمل به دستورات اجتماعی و فردی شریعت، احترام به مقدسات دینی و ...
اما اقداماتی که مؤمن منتظر دربارة اصلاحات ساختاری انجام میدهد، زمینهچینی برای انقلاب عظیم جهانی امام مهدی(ع) است؛ یعنی نقد ساختارهای تبعیضآمیز در جامعه، مبارزه با ظلم و بیعدالتی، ستیز با نابرابریهای ظالمانة اجتماعی، در هم شکستن ساختار سیاسی ـ اجتماعی استبداد و استعمار، نفی سلطة جهانی و مبارزة قاطعانه با فرآیند جهانیسازی قدرتهای جهانی و تعاون، همکاری و حمایت از مستضعفان در مقابل مستکبران و زورمداران عالم.
همة اقدامات بزرگ یادشده، یک شرط اساسی دارد و آن ایجاد نوعی خودآگاهی سیاسی و اجتماعی در میان تودههای مردم است که میبایست همراه با تبلیغات دینی در سطحی باشد که ملتهای مسلمان و مردم همة جهان را فراگیرد تا زمینهچینی برای اصلاحات ساختاری در بعد ناهنجاریهای اجتماعی انجام گیرد. پیامبر اکرم(ص) وعده میکند که مردمانی از مشرق زمین، زمینه را برای اصلاحات اجتماعی مهدوی فراهم میکنند: «یخرج اناسٌ من المشرق فیوطّئون للمهدیّ یعنی سلطانه؛ مردمی از مشرق زمین به پا خیزند و زمینه را برای برپایی حکومت مهدی آماده سازند.»9
ماهنامه موعود شماره 95-محمدرضا ضمیری -بنقل از شیعه نیوز
شباهت های امام حسین و حضرت عیسی علیها السلام
قرآن کریم از زبان حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:
« قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً وجعلنی مبارکا این ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دمت حیا، و براً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا،
والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا» (سوره مریم، آیات 30 - 33)
ترجمه: (عیسی فرمود:) من بنده خدایم، به من کتاب داده و پیامبر ساخته است. و مرا هر جا که باشم مبارک گردانده، و مرا تا تا زندهام
به نماز و زکات سفارش فرموده است. و مرا نیکوکار به پدر و مادر قرار داده و جبار و شقی نساخته است. و درود بر من روزی که به دنیا آمدم
و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم.
بین حضرت عیسی در مسیحیت و امام حسین علیه السلام در امت اسلام وجه شباهت هایی هست.
از جهت مادر
از آن جمله از حیث مادر که هم حضرت مریم علیهاالسلام "سیدة النساء" (سرور زنان) است و هم حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
درباره حضرت مریم قرآن میفرماید:
« و اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین» (سوره آل عمران، آیه 42)
""ترجمه: و آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزیده و پاکیزه ساخته و بر تمام زنان جهان (زمان خودت) برتری داده است.""
در احادیث نیز وارد شده که نظیر این خطاب برای حضرت زهرا واقع شده است.
شاعر میگوید:
فان مریم احصنت فرجها ***و جاءت بعیسی کبدر الدجی
فقد احصنت فاطم وجهها ***و جاءت بسبطی نبی الهدی
""یعنی مریم دامن خویش از آلودگی نگه داشت و عیسی را که ماه تابان شبهای تار است به دنیا آورد.
فاطمه نیز روی خود را « از غیر خدا » بازداشت و دو نواده پیامبر هدایت را به دنیا آورد.""
مریم، صدیقه آن امت است:
« ما المسیح ابن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یأکلان الطعام » (سوره مائده، آیه 75)
""ترجمه: مسیح بن مریم جز پیامبر نیست که پیش از او نیز پیامبرانی زیست کردهاند، و مادر او صدیقه (راستین) است که هر دو غذا میخوردند.""
حضرت زهرا نیز صدیقه این امت است. درباره هر دو " بتول عذرا " گفته شده است.
از جهت مدت حمل
شباهت دیگر بین حضرت عیسی و امام حسین، در مدت حمل است.
در حدیث است ( نفس المهموم، ص 6، و بحار، جلد دهم، باب 11 ) که مدت حمل سیدالشهداء شش ماه طول کشید و هیچکس شش ماهه متولد نشد
که در عین حال بماند مگر حسین و عیسی علیهما السلام.
در حدیث دیگری آمده است که آیه زیر اشاره است به سیدالشهداء:
« و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة
قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضیه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین » (سوره احقاف، آیه 15)
""ترجمه: و به انسان سفارش کردیم به پدر و مادرش نیکی کند که مادرش با زحمت دوران بارداری و وضع حمل او را گذراند،
و دوران بارداری و شیرخوارگی وی سی ماه به طول انجامید تا اینکه به حد بلوغ و رشد خود رسید و چهل ساله شد. گفت:
پروردگار من! مرا الهام ده تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای سپاس گزارم و عملی شایسته کنم که مورد پسند تو باشد،
و فرزندان مرا صالح گردان، همانا من به درگاهت تو به میکنم و من از مسلمانان هستم.""
عیسی «برا بوالدتی» بود و حسین «وصینا الانسان بوالدیه احسانا». عیسی گفت: « انی عبدالله»؛ درباره حسین نازل شد:« انی من المسلمین ».
"عمرو بن سعید بن عاص اشدق" حاکم مکه نامهای نوشت به سید الشهدا و او را از نفاق و درگیری پرهیز داد.
حضرت در جواب نامهاش نوشت:
« لم یشاقق الله و رسوله من دعا الی الله و عمل صالحا و قال انی من المسلمین »
""ترجمه: کسی که به سوی خدا میخواند و عمل شایسته میکند و می گوید من از مسلمانانم، با خدا و رسول نزاع نکرده است.""
این سخن اشاره است به این آیه کریمة:
« و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین » (سوره فصلت، آیه 33)
""ترجمه: و چه کسی خوش گفتارتر است از آنکس که به سوی خدا میخواند و عمل شایسته میکند و گوید که من از مسلمانانم.""
در باب حمل عیسی نه ساعت و نه روز هم گفته شده است.
از جهت نحوه حمل
ضمنا شباهتی هم در نحوه حمل و وضع هست که هر دو کرها بوده است؛ اما مریم به خاطر اینکه فرشته بر او ظاهر شد و مریم گفت:
انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا (من از تو به خدا پناه می برم اگر پرهیزکار باشی) و گفت: یا لیتنی مت قبل هذا (ای کاش قبل از این مرده بودم.)
و حضرت زهرا به واسطه اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بود که «فرزند او» کشته خواهد شد، و چون به حضرت گفته شد
که ائمه معصومین علیهم السلام از ذریه او خواهند بود، راضی شد.
در باب حمل حضرت سیدالشهدا اگر تولد آن حضرت در سوم شعبان و تولد امام حسن مجتبی علیه السلام در نیمه رمضان باشد، ممکن نیست
آنچه در بعضی روایات رسیده که فاصله آنها شش ماه و ده روز است درست بیاید. شش ماه و ده روز، با روایاتی منطبق است که تولد حضرت را در آخر ربیع الاول ذکر کرده.
از جهت مبارک بودن
همچنین در زمینه مبارک بودن نیز بین این دو شباهت وجود دارد.
عیسی علیه السلام می فرماید:
«و جعلنی مبارکا»
ترجمه: مرا مبارک قرار داد.
و درباره امام حسین نیز آمده است:
« و جعل الشفاء فی تربته و الاجابة تحت قبته و الائمة فی ذریته »
""ترجمه: خداوند شفا را در تربت او ، و اجابت دعا را زیر بارگاه او، و ائمه معصومین علیهم السلام را از نسل وی قرارداده است.""
منبع: حماسه حسینی 2 صفحه 145 تا 147 و سلام شیعه
همچنین روایت شده که هر کس از روز اول ماهی که مقارن با دوشنبه است به مدت 14 روز سوره واقعه را تلاوت کند؛ یعنی
در روز اول یکبار، روز دوم، دوبار، روز سوم، سه بارو.....روز چهاردهم، 14بار، روی فقر را نخواهد دید
بنقل از سایت http://eghlid.sums.ac.ir/modules/notice/notice_0028.html?uri=/index.html شبکه بهداشت و درمان