در سالهای اخیر، ادعاهای دروغین در حوزة مهدویت بسیار گسترش یافته است و هر از چند گاه از یکی از کشورهای اسلامی، اعم از ایران، عراق، بحرین، مصر، عربستان و... کسی برمیخیزد و با این ادعا که سیّد حسنی، سیّد خراسانی، یمانی، نمایندة مخصوص امام زمان(ع) یا حتی خود مهدی موعود است، جمعی بیاطلاع را با خود همراه و آتش فتنهای جدید را برپا میکند.
در چنین فضایی به طور طبیعی برای بسیاری این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوانیم مهدی موعود(ع) را از مدعیان دروغین بازشناسیم؟ آیا راهی برای جلوگیری از تشخیصها و تطبیقهای نادرست وجود دارد؟ آیا اساساً ظهور امام مهدی(ع) و رویدادهای پیش از آن به حدی روشن است که مردم در مورد آن دچار هیچ گونه تردید و سردرگمی نشوند؟
برای یافتن پاسخ پرسشهای یاد شده توجه به چند نکته ضروری است:
1. روشن بودن امر ظهور
در روایات متعددی بر این نکته تأکید شده است که امر ظهور امام مهدی(ع) از آفتاب نیز درخشانتر است. به همین دلیل، این امر بر هیچ کس مشتبه نخواهد شد و هیچ کس در حقّانیت آن تردید نخواهد کرد.
در این زمینه از امام محمّد باقر(ع) چنین نقل شده است:
تا آسمان و زمین ساکن است، شما نیز ساکن و بیجنبش باشید ـ یعنی علیه هیچکس خروج نکنید ـ که کار شما پوشیدگی ندارد. بدانید که آن نشانهای از جانب خدای عزّوجلّ است نه از جانب مردم، بدانید که آن از آفتاب روشنتر است و بر نیکوکار و زشتکار پنهان نخواهد ماند. آیا صبح را میشناسید؛ امر شما همانند صبح است که پنهان ماندن در آن راه ندارد.1
ابتدای روایت، هشدار به کسانی است که با پیشافتادن بر امامان معصوم(ع) و با امید تشکیل دولت اهلبیت(ع) دست به قیامهای نابههنگام و حساب نشده میزدند و سرانجام خود و گروهی از شیعیان ناآگاه را به هلاکت میانداختند.
در روایت دیگری، میمون البان از آن حضرت چنین نقل میکند:
من در خیمه امام باقر(ع) نشسته بودم که امام یک طرف خیمه را بالا زد و فرمود: امر ما از این آفتاب روشنتر است، سپس فرمود: نداکنندهای از آسمان ندا میکند که امام، فلان پسر فلان است و نام او را میبرد و ابلیس ـ لعنت خدا بر او باد ـ نیز از زمین ندا کند؛ همچنانکه در شب عقبه بر رسول خدا(ص) ندا کرد.2
در همین زمینه مفضل بن عمر از امام صادق(ع) چنین روایت میکند:
از ابی عبدالله [امام صادق](ع) شنیدم که میفرمود: «فریاد نکنید. به خدا سوگند امام شما سالیانی از روزگارتان غیبت کند و حتماً مورد آزمایش واقع شوید تا آنجا که بگویند: او مرده یا هلاک شده و به کدام وادی سلوک کرده است؟ و چشمان مؤمنان بر او بگرید و واژگون شوید همچنانکه کشتی در امواج دریا واژگون شود، و تنها کسی نجات یابد که خدای تعالی از او میثاق گرفته، در قلبش ایمان نقش کرده و او را به روحی از جانب خود مؤیّد کرده باشد. دوازده پرچم مُشتبه برافراشته شود که هیچ یک از دیگری بازشناخته نشود».
راوی گوید:
من گریستم، آنگاه فرمود: «ای اباعبدالله! چرا گریه میکنی؟» گفتم: چگونه نگریم در حالی که شما میگویید: دوازده پرچم مشتبه که هیچ یک از دیگری بازشناخته نشود، پس ما چه کنیم؟ راوی گوید: امام به پرتو آفتاب که به داخل ایوان تابیده بود، نگریست و فرمود: «ای اباعبدالله! آیا این آفتاب را میبینی؟» گفتم: آری، فرمود: «به خدا سوگند امر ما از این آفتاب روشنتر است».3
با توجه به روایات یاد شده، میتوان گفت پدیدة ظهور و مقدمات آن، چنان واضح و روشن است که به هنگام وقوعش، همة مردم از آن آگاه میشوند و به حقانیت آن پی میبرند. اینگونه نیست که تنها جمعی محدود از شیعیان از آن باخبر شوند و به همراهی با آن برخیزند.
بنابراین، اینکه میبینیم کسی در گوشهای از کشور عراق یا ایران، خود را به عنوان یکی از شخصیتهای مطرح در عصر ظهور معرفی میکند و عدة ناچیزی از مردمان ناآگاه یا فریبخورده نیز با او همراهی میکنند، اصلاً با واقعیتهای ظهور که پدیدهای جهانی و قابل درک برای همگان است، همخوانی ندارد.
2. نبود ابهام در شخصیت و نشانههای مهدی موعود(ع)
در روایات فراوانی که از پیامبر اعظم(ص) و امامان معصوم(ع) وارد شده، همة ویژگیها و نشانههای منجی موعود اسلام مشخص شده است و هیچ ابهامی در مورد شخصیت او و چگونگی ظهورش وجود ندارد. بنابراین، میتوان گفت اگر کسی به درستی به مطالعة معارف مهدوی بپردازد و روایات نشانههای ظهور را با دقت و تأمل بررسی کند، هرگز دچار تشخیصها و تطبیقهای نادرست نمیشود و فریب مدعیان دروغین را نمیخورد. اینکه در گذشته و امروز کسانی به طرح ادعاهای دروغین پرداخته و کسانی هم با آنها همراهی کردهاند، دلیلی جز نادانی و سادهلوحی پیروان و شهرتطلبی و دنیاخواهی مدعیان نداشته است.
افزون بر این، باید توجه داشت که نشانههای ظهور ـ چنانکه در روایات هم، آمده است ـ مانند دانههای تسبیح به هم پیوستهاند و در ارتباط با هم معنا و مفهوم مییابند.4 به بیان دیگر نشانههای ظهور به ترتیبی خاص، در فاصلة زمانی معین و با شرایطی مشخص رخ میدهند و این گونه نیست که رویدادی مانند خروج خراسانی یا یمانی رخ دهد، بیآنکه مقدمات آنها که در روایات به آنها اشاره شده است، فراهم شده باشد یا دیگر رویدادها و نشانههای مرتبط با آنها رخ داده باشد.
3. لزوم مراجعه به فقیهان و عالمان حوزة مهدویت
افزون بر آنچه گفته شد، راه دیگری نیز برای
در امان ماندن از تشخیصها و تطبیقهای نادرست و مواجه نشدن با خطر پیروی از مدعیان دروغین وجود دارد و آن مراجعه به فقیهان، عالمان و صاحبنظران حوزة مباحث مهدوی است.
تجربة تاریخی نشان میدهد که هرگاه اشخاص به دلیل غرور و خودپسندی و باور بیش از حد به خود از فقیهان و عالمان فاصله گرفتهاند، به طرح ادعاهای واهی و بیاساس پرداخته و خود و جماعتی را به هلاکت انداختهاند. بنابراین، به محض مواجهه با فردی که خود را از یاران امام زمان(ع) و از زمینهسازان ظهور آن حضرت معرفی میکند، پیش از هرگونه تطبیق و تصدیق، باید به سراغ فقیه و عالمی سرشناس رفت و موضوع را با او در میان گذاشت تا دچار گمراهی و سرگردانی نشویم.
4. ضرورت مطالعه در سرگذشت مدعیان مهدویت
مطالعة سرگذشت کسانی که از صدر اسلام تا عصر حاضر ادعای بابیت، وکالت، سفارت و مهدویت کردهاند و آشنایی با عوامل، زمینهها و انگیزههای طرح چنین ادعاهایی میتواند ما را از بسیاری از تشخیصها و تطبیقهای نادرست و درافتادن در دام مدعیان دروغین در امان نگه دارد.
نویسندة کتاب امام مهدی(ع) از ولادت تا ظهور مدعیان مهدویت در طول تاریخ را اینگونه تقسیم میکند:
1. کسانی که دیگران روی انگیزههای خاصی، آنان را «مهدی» نجاتبخش خواندند.
2. کسانی که به انگیزه جاهطلبی و قدرتخواهی چنین ادعای دروغینی نمودند.
3. کسانی که طبق نقشة استعمار و به اشاره بیدادگران، به چنین دجالگری و فریب، دست یازیدند و بیشرمانه خود را مهدی نجاتبخش، معرفی کردند.5
بیتردید، مطالعه در احوال هر یک از این گروهها، در عصر حاضر که ادعاهای دروغین بیش از هر عصر دیگری به چشم میخورد، نقش بسیار مهمی در تشخیص مهدی موعود راستین از مدعیان دروغین مهدویت دارد.6
با توجه به نکات یاد شده در مییابیم که شناسایی مدعیان دروغین و در امان ماندن از تشخیصها و تطبیقهای نادرست در حوزه مهدویت چندان کار دشواری نیست و اگر کسی از صمیم قلب در پی هدایت و یافتن راه درست باشد، هرگز در دام شیادانی که از باور راستین مردم برای رسیدن به مقاصد دنیوی خویش، سوءاستفاده میکنند، نخواهد افتاد.
نظر بدهید |
|
هشتاد و پنجمین سال فاجعه تخریب حرم مطهر ائمه مظلوم بقیع علیهمالسلام و کشتار وحشیانه شیعیان بی پناه حجاز به دست وهابیون جنایتکار و سفاک را به قلب مقدس صاحبالامر حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه تسلیت میگوییم |
یوم الهدم :
تا به حال نام یوم الهدم را شنیده اید ؟ یوم الهدم یعنی روز ویران کردن ... در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری پس از اشغال مکه ، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر ، سرانجام آن را اشغال نموده ، مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع و دیگر قبور هم چنین قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر ام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس – علیه السلام – و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق – علیه السلام – و بسیاری قبور دیگرپرداختند . ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و روی قبور حضرات معصومین امام مجتبی ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق – علیهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند . اما این اولین حمله آنان به مدینه نبود . آنان در سال 1221 هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده ، پس از یک سال و نیم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصزف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند . طبق نقل تاریخی آن ها در این حمله چهل صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها و حدود یکصد قبضه شمشیر با غلاف های مطلا به طلای خالص و تزیین شده به الماس و یاقوت و ... به یغما بردند . و این نیز نخستین حمله آنان به مقدسات اسلامی نبود . صلاح الدین مختار نویسنده و مورخ وهابی در کتاب "تاریخ املکه العربیه السعودیه کما عرفت" بخشی از افتخارات وهابیت در حمله به کربلای معلی را چینن شرح می دهد : در سال 1216 امیرسعود در رأس نیروهای بسیاری از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحی دیگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آن را محاصره کرد. سپاه مذکور باروی شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند. بیشترمردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانیدند و نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند ، سپس در محلی به نام ابیض گرد آمدند . خمس اموالرا خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد .(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود) عثمان بن بشر از دیگر مورخان وهابی درباره حمله به کربلا چنین می نویسد: "… گنبد روی قبر (یعنی قبر امام حسین علیه السلام) را ویران ساختند و صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن های نفیس و جز آنها یافتند، غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند در حالی که قریب به 2000 تن از اهالی کربلا را کشته بودند." جالب این جاست که مورخ مزبور نام کتاب خود را "عنوان المجد فی تاریخ نجد" گذاشته و از این وقایع به عنوان نشانههای مجد و شکوه و عظکت وهابیت یاد کرده است! اما این فقط شیعیان و اماکن مقدسه آنها نبودند که وهابیان آثار مجد و شکوه خود را در آن به نمایش گذاشتهاند، مکه مکرمه و طائف نیز از حملات آنان در امام نماند. "جمیل صدقی زهاوی" در خصوص فتح طائف می نویسد: "طفل شیرخواره را بر روی سینه مادرس سر بریدند، جمعی را که مشغول فراگیری قرآن بودند کشتند، چون در خانهها کسی باقی نماند، به دکانها و مساجد رفتند و هر کس بود، حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب فقه و حدیث بود، در کوچه و بازارافکندند و آنها را پیمال کردند." سرزدن این قبیل امور از پیروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نیست! تابعان کسی که همه مسلمانان را کافر و مشرک می دانست و مکه و مدینه را قبل از آنکه به دست وهابیان بیافتد، دارالحرب و دارالکفر!می دانست. در کتاب "الدررالسنیه" می خوانیم: "وی - محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و اله نهی میکرد و از شنیدن آن ناراحت میشد. صلوات فرستنده را اذیت میکرد و به سختترین وجه مجازات می نمود. حتی او دستور داد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود و صوت خوشی داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسیاری از کتب مربوط به صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را به آتش کشید و به هریک از پیروانش اجازه می داد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند." محمد بن عبدالوهاب به نوبهی خود در اعتقادات پیرو"ابن تیمیه حنبلی" است، که در قرن هشتم هجری میزیسته است، از ابن تیمیه عقاید جالبی نقل شده است. از جمله اینکه او خدا را جسم میدانست! برای ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود! ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامهی حود می گوید: "ابن تیمیه را بر منبر مسجد جامع دمشق دیدم که مردم را موعظه میکرد و میگفت: خداوند به آسمان دنیا میآید، همان گونه که من اکنون فرود میآیم! سپس یک پله از منبر پائین میآمد!" عقاید او آنچنان سخیف و بیمقدار بود که خود اهل سنت وی را به زندان افکندند و در رد او کتب متعددی را به رشته تحریر درآوردند. این قطرهای کوچک از مرداب اعتقادات و عملکرد وهابیان در طول این سالیان است. در طول این دوران دانشمندان زیادی چه شیعه و چه سنی به نقد عقاید وهابیت دست زدهاند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ دادهاند. یکی از شبهات آنان مسألهی بناء بر قبور است. آنها ساختن بنا اعم از مسجد یا غیر آن را بر قبر حرام میدانند. در این نوشتار سعی می کنیم پاسخی مناسب به شبههی مذکور بدهیم. نخست آنکه: این شبههی آنان را صریح آیهی 21 سوره کهف دفع مینماید، که در خصوص ماجرای اصحاب کهف از قول مومنانی که میخواستند یاد اصحاب کهف را گرامی دارند می فرماید: لَنَتَّخِذَنَّ علَیَْهِم مَّسْجِدًا (بی تردید بر روی قبور آنان مسجدی بنا می کنیم) دوم آنکه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحان اسلامی بناهایی بر قبور انبیاء گذشته وجود داشت. از جمله میتوان به قبر حضرت داوود و حضرت موسی در بیت المقدس اشاره نمود. جالب اینجاست که خلیفه دوم که طبق نظر این آقایان از صحابه است و معصوم، خود برای انعقاد پیمان صلح به بیت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامی در راستای از بین بردن این قبور به عمل نیاورد… اما به راستی قومی که در تاریخ نه چندان طولانی خود، چنان که از زبان مورخین خودشان شنیدیم قرآنها را در خیابانها لگد مال ساختند و در قتل عام پیروان علی علیه السلام و سایر خلفا فرقی نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو می کردند، شایستگی این را دارند که مخاطب یک استدلال قرآنی و یا حتی تاریخی قرار گیرند؟! از در گاه خداوند متعال مسألت داریم که فتنهی آنان را هر چه زودتر ریشه کن فرماید و آنان را به اعقابشان که پیشگامان احراق و هدم و غارت بودند، ملحق فرماید. آمین و در حدیث دیگر آمده است که رسول خدا(ص) در بقیع حضوریافتند و اهل قبور را بدین گونه خطاب می کردند: “درود بر شما، خداوند ما و شما را بیامرزد شما پیشاهنگان ما بودید و ما هم در پی شما خواهیم آمد.” حرم ائمه بقیع در کتب تاریخ به عنوان مشهد و حرم اهل بیت(ع) معروف گردیده است و در این حرم مطهر قبر چهار تن از ائمه هدی- امام مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام- در کنار هم و به فاصله 2 تا 3 متری این قبرها، قبر عباس عموی گرامی رسول خدا(ص) قرار گرفته و در کنار آن نیز قبر دیگری است که متعلق به فاطمه بنت اسد می باشد. قبل از ویرانی ساختمان این حرم مطهر همه قبور شش گانه در زیر گنبد و دارای ضریح زیبایی بودند. همچنین مدفن تعدادی از همسران، فرزندان، اقوام و عشیره پیامبر اکرم و جمع کثیری از صحابه و یاران آن حضرت و تعداد بی شماری از شهدا و علما در این قبرستان قرار دارند. پیشینه قبرستان بقیع بقیع اولین مدفن و مزاری است که به دستور رسول اکرم(ص) و به وسیله مسلمانان صدراسلام به وجودآمده است. در بقیع اولین کسی که از انصار دفن شده اسعدبن زراره و از مهاجرین عثمان بن مظعون می باشد. سمهودی می گوید: پس از فوت ابراهیم فرزند رسول خدا(ص) آن حضرت به صحابه فرمودند: ”ابراهیم رابه سلف ما عثمان لاحق کنید و در کنار او به خاک بسپارید.” او می گوید پس از دفن شدن ابراهیم در بقیع، مردم مدینه علاقه مند شدند پیکر اقوام و عشیره خود را در آنجا دفن کنند و هر یک از قبایل مدینه درختان و ریشه های بخشی از بقیع را قطع و زمین آن را برای همین منظور آماده نمودند. تخریب بقیع روز هشتم شوال سال 1344هجری قمری روزی سیاه برای مسلمانان جهان به شمار می رود. در این روزها وهابیان دین ناشناس حرم امامان معصوم بقیع را با خاک یکسان کردند. بنابر نقل مورخان آنچنان بقیع خراب گردید که به تپه ای از پاره سنگ و پاره آجر تبدیل شد و از کینه وهابیان به گونه ای زیر و رو گشت که به منطقه ای زلزله زده شباهت پیدا کرد. لازم به ذکر است آفات بزرگ و خطرناک در میان تمام مذاهب و آئین ها کج فهمی و تندروی ها وبرداشت های غلط وانحرافی است که به اصطلاح قرائت های خود ساخته از دین می باشد که از زمان های مختلف در میان پیروان همان مذاهب به وجود آمده و موجب تضعیف و تفرقه در آن مذهب شده است. یکی از این نمونه های بارز انحرافات فکری و برداشت های غلط گروه خوارج هستند. از جمله اوصاف آنها که در روایات به آنها اشاره شده، کثرت عبادت و تقید آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است به طوری که عبادت سایر مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقیر و کم می باشد. ویژگی بعدی آنها این بود که به خاطر غرور و تحجر حاضر نبودند از هیچ ناصحی نصیحت بپذیرند. از دیگر ویژگی خوارج تکفیر مسلمانان بود تا جایی که هر مسلمان متعهدی را که با عقیده و تفکرات انحرافی آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام می دانستند. پس از گذشت چندین قرن از ظهور خوارج و در آستانه قرن هشتم بود که نمونه ای دیگر از این انحرافات در جامعه اسلامی ظاهر شد و آن ظهور احمدبن تیمیه بود که در شام مطالبی را در مسائل اسلامی خلاف مسلمات اسلام و مخالف با فتاوای علما و پیشینیان به شکل های سخنرانی و مکتوب منتشر کرد. در این هنگام بود که بسیاری از علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظریات او به میدان آمده و به نقد عقاید او پرداخته و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر کردند. ابن تیمیه پس از چندین بار زندانی شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728 هـ ق در زندان دمشق از دنیا رفت. اوضاع به همین گونه گذشت تا اینکه در قرن یازدهم در شهر نجد حجاز شخصی به نام محمدبن عبدالوهاب ظهور کرد و پس از چهار قرن بار دیگر به ترویج عقاید و افکار ابن تیمیه پرداخت. از آنجا که مردم شهر نجد افرادی دور از تمدن و معارف بودند عبدالوهاب در فعالیت خود موفق شد. یکی از مهمترین فتاوای فقهی وهابیان ،حرمت سفر برای زیارت قبور پیامبران و صالحان و حرمت تبرک وتوسل به آنان و ساختن حرم و بارگاه بر قبور آنهاست. بنابراین هرگونه توسل و تبرک جستن به ساحت پیامبران و ائمه معصومین(ع) اظهار شرک و کفر و بت پرستی محسوب و موجب حلال شدن مال و جان چنین افرادی است. مرحوم آیت الله امین عاملی در کتابش پیرامون عقاید وهابیان می نویسد: “اعتقاد وهابیان درباره عموم مسلمانان این است که مسلمین پس از ایمان به کفر برگشته اند و پس از توحید به شرک گراییده اند زیرا آنان در دین بدعت گذاشته اند و به جهت زیارت و تبرک جستن به انبیا و صالحین به کفر و شرک روی آورده اند لذا جنگ با آنان واجب و ریختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان (وهابیان) حلال است.” جالب اینکه صنعانی وهابی در رساله اش با عنوان تطهیر الاعتقاد به این حقیقت اعتراف کرده که زیارت مرقدها و آثار اولیای خدا سیره مسلمین بوده است و آنان از زمان های گذشته این کار را انجام می دادند.(1) براساس این افکار غلط و نادرست بود که آنها به هرجا و هر شهر و دیاری که دست می یافتند قبل از هر چیز به تخریب مشاهد شریفه و بقاع متبرکه می پرداختند، کشتار وهابیان در عتبات عالیات صحنه ای سیاه در تاریخ اسلام است. در سال 1216 هـ ق امیرسعود با لشکری بسیار به شهر کربلاحمله ور شد و تعداد بیست هزار نفر از اهالی کربلاو زوار کشته شدند، خزانه حرم و تمام تزئینات و جواهرات حرم به تاراج رفتند. همچنین آنان به هنگام تسلط بر طائف و مکه قبور جد و عموی پیامبر، خدیجه همسر پیامبر و بسیاری از اماکن مقدسه را ویران کردند. در ماه رمضان 1344 هـ ق وارد مدینه شدند و پس از گذشت چند روز در هشتم شوال گنبد و بارگاه ائمه معصومین(ع) در بقیع را به طورکلی منهدم کردند و از این حرم و قبور به جز قطعه سنگ هایی که در اطراف قبور نصب کردند اثر وعلامتی باقی نماند. به کارگرانی که این عمل ننگین را انجام دادند مبلغ هزار ریال سعودی دستمزد پرداخت گردید. در این ماجرا تنها حرم پیامبراکرم(ص) محفوظ ماند و وهابیان در ادامه هتاکی های خود تصمیم داشتند قبر مطهر رسول خدا(ص) را نیز تخریب کنند اما از بازتاب این کار در جهان اسلام و برانگیخته شدن احساسات مسلمانان بر ضد خویش ترسیدند و به طور موقت از این عمل منصرف شدند. غارت اموال و طلاو جواهرات خزانه عظیم حرم رسول خدا(ص) و ائمه بقیع یکی دیگر از اعمال شنیع این گروهک بوده است. (2) بعضی از نویسندگان و هابی این مصونیت را این گونه توجیه می کنند: “که ما این گنبد را به عنوان یکی از گنبدهای مسجد می شناسیم نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پیامبر والا...” یکی از جهانگردان غربی به نام میسترکه به فاصله کوتاهی از ویرانی این حرم بقیع را دیده، ویرانی و خرابی آنجا را این گونه ترسیم می کند: “چون وارد بقیع شدم، آنجا را همانند شهری دیدم که زلزله شدیدی در آن به وقوع پیوسته و به ویرانه ای تبدیل شده است،زیرا در جای جای بقیع به جز قطعات سنگ و کلوخ به هم ریخته و تیرهای چوب کهنه چیز دیگری نمی توان دید. ولی این ویرانی ها و خرابی ها در اثر وقوع زلزله و یا حادثه طبیعی بلکه با عزم و اراده انسانها به وجود آمده بود و همه آن گنبد و بارگاه های زیبا و سفیدرنگ که نشانگر قبور فرزندان و یاران پیامبر اسلام بود، با خاک یکسان گردیده است.” منبع خبر: بولتن بنقل شیعه نیوز |
آیه انذار
اکنون آیات مربوط به خلافت و امامت را مورد بررسی قرار میدهیمتا روشن شود قرآن کدامیک از دو نظریه را تایید میکند، اینکتفصیل موضوع: 1- آیه انذار نزدیکان وحی الهی در کوه حرا بر قلب پیامبر نازل گردید و او را بهمقام نبوت و رسالت مفتخر ساخت رسالتی که باید در سطح جهانیپیاده گردد، و تمام ملل روی زمین، زیر پرچم آئین اسلام درآیند. فرشته وحی هرچند او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولی نقطهشروع کار و وقت تبلیغ رسالت را برای مردم معین نکرد، از ایننظر پیامبر به مدت سه سال از دعوت عمومی، خودداری نمود. تنهااز رهگذر تماسهای خصوصی با افراد قابل و شایسته توانست گروهکمی را به آئین خویش هدایت کند. پس از گذشتسه سال، پیک الهی فرا رسید، و فرمان داد کهپیامبر دعوت همگانی خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگانآغاز نماید و او را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد و گفت: (و انذر عشیرتک الاقربین واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنینفان عصوک فقل انی بری مما تعملون) (1) . «بستگان نزدیک خود را از عذاب الهی بیم ده، پر و بال پر مهرو مودت خود را بر سر افراد با ایمان پائین بیاور(و سبتبهآنان ابراز علاقه و محبت کن)و اگر با تو از در مخالفت واردشوند، بگو من از کارهای(بد)شما بیزارم» . از این جهت پیامبر به علی(ع)دستور داد که چهل و پنج نفر ازشخصیتهای بزرگ بنیهاشم را برای ضیافت ناهار دعوت کند و غذائیاز گوشت، همراه با شیر آماده سازد. مهمانان همگی در وقت معین، به حضور پیامبر شتافتند و پس ازصرف غذا «ابولهب» عموی پیامبر با سخنان سبک خود، مجلس را ازآمادگی برای طرح سخن و تعقیب هدف برانداخت و مجلس بدون اخذنتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسولخدا(ص)را ترک گفتند. پیامبر تصمیم گرفت که فردای آن روز ضیافت دیگری ترتیب دهد وهمه آنان را جز «ابولهب» ، به خانه خود دعوت نماید. بازعلی(ع)به دستور پیامبر، غذا و شیر آماده نمود. و از شخصیتهایبرجسته و شناخته شده بنیهاشم برای صرف ناهار و استماع سخنانپیامبر، دعوت به عمل آورد. مهمانان همگی در موعد مقرر به خانه پیامبر آمدند. وی پس ازصرف غذا در مجمع بزرگی که شخصیتهای بنیهاشم، در آنجا گرد آمدهبودند، برای دعوت خویشاوندان به آئین توحید و رسالتخویش بپاخاست و سخنان خود را چنین آغاز نمود: «به راستی هیچگاه راهنمای مردم، به آنان دروغ نمیگوید: به خدائی که جز او خدائی نیست، من فرستاده او به سوی شما وعموم جهانیان هستم. هان آگاه باشید همانگونه که میخوابید، میمیرید، و همچنان کهبیدار میشوید(روز رستاخیز)زنده خواهید شد، نیکوکاران به پاداشاعمال و بدکاران به کیفر کردار خود میرسند، و بهشت جاویدانبرای نیکوکاران و دوزخ همیشگی برای بدکاران آماده است. هیچکس از مردم برای کسان خود، چیزی بهتر از آنچه من برای شماآوردهام، نیاورده است من خیر دنیا و آخرت برای شما آوردهام،خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی وی ورسالتخویش دعوت کنم» . آنگاه فرمود: «فایکم یوازرنی علی هذا الامر، علی ان یکون اخی و وصیی وخلیفتی فیکم» . «چه کسی از شما مرا در این راه کمک میکند، تا برادر و وصی ونماینده من در میان شما باشد؟». او این جمله را گفت و مقداری مکث نمود تا ببیند کدامیک ازآنان به ندای او پاسخ مثبت میگوید. در این موقع سکوت آمیخته بابهت و تحیر بر مجلس حکومت میکرد و همگی سر به زیر افکنده و درفکر فرو رفته بودند. ناگهان علی(ع)که سن او در آن روز از 15 سال (2) تجاوز نمیکرد،سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت: ایپیامبر خدا من تو را در این راه یاری میکنم، سپس دستخود را بهسوی پیامبر دراز کرد، تا دست او را به عنوان پیمان فداکاریبفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که علی(ع)بنشیند و باردیگر گفتار خود را تکرار نمود. باز علی(ع) برخاست و آمادگی خودرا اعلام کرد. این بار نیز پیامبر به وی دستور داد که بنشیند، در مرتبه سومنیز بسان دو مرتبه پیشین جز علی(ع)کسی برنخاست، و تنها او بودکه پشتیبانی خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد، در این موقعپیامبر، دستخود را بر دست علی(ع)زد و جمله تاریخی خود را درمجلس بزرگان بنیهاشم درباره علی(ع)القاء نمود و فرمود: «ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم» (3) . «هان ایخویشاوندان و بستگان من بدانید که علی برادر و وصی و خلیفه مندر میان شماست» . بنا به نقل سیره حلبی، دو لفظ دیگر نیز افزود و گفت: «ووزیری و وارثی» یعنی وزیر و وارث من نیز میباشد. از این راه نخستین وصی اسلام به وسیله آخرین سفیر الهی، درآغاز رسالت که هنوز جز گروه کمی به آئین وی نگرویده بود، تعیینگردید. از این که پیامبر، نبوت خود و امامت علی(ع)را همزمان اعلامکرد و روزی که به بستگان خود گفت: مردم. من پیامبر خدا هستم،همان روز نیز فرمود: که علی(ع)وصی و جانشین من است، میتوانمقام و موقعیت امامت را به نحو روشن ارزیابی نمود. و این کهاین دو مقام از یکدیگر جدا نبوده، و همواره دومی مکمل برنامهرسالت است. این حدیث در اصطلاح محدثان به حدیث «بدء الدعوه» یا«حدیثالدار» معروف است و دلالت آن بر ولایت و خلافت علی(ع) پس ازرسول خدا(ص)روشن است و این میرساند که از روز نخست، منصب امامتبسان نبوت، مقام تنصیصی است نه اختیاری و یا انتخابی. شگفتآوراین که برخی از مورخین حدیث رسول خدا(ص)را در تاریخ خود به نحوصحیح آورده ولی در بخش تفسیر دستبه تحریف زده است. محمد بن جریر طبری(224 - 310)در تاریخ خود داستان گذشته رابه نحوی که نگاشتیم، آورده است (4) . ولی آنگاه که در تفسیر خود به آیه 314 سوره شعراء میرسد و برنقل شان نزول آیه میپردازد، کلام پیامبر را تحریف میکند ومینویسد: پیامبر رو به آنها کرد و چنین فرمود: «فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و کذا وکذا» . و در حقیقتبه جای کلمههای «اخی و وصیی و خلیفتی»الفاظ کنائی به کار میبرد. پس آنگاه که علی(ع)پشتیبانی خود را از دعوت پیامبر ابرازکرد، در نقل کلام پیامبر تصرف کرده و مینویسد: پیامبر فرمود: «ان هذا اخی و کذا و کذا» . این نوع تحریف در تاریخ فراوان است و روز به روز بر دامنه آنافزوده میشود خصوصا که الان کتابهای بزرگان در دست نشر و تجدیدچاپ است محققان مزدور آنچه که مربوط به تشیع و ولای اهلبیت(علیهم السلام)است، در حد امکان حذف و یا تحریف میکنند. «ابن کثیر» شامی نیز در تفسیر خود به جای پیروی از تاریخطبری، از تفسیر طبری پیروی کرده و کلمات کنائی به کار بردهاست. شگفتانگیزتر کار دکتر «هیکل» در کتاب «حیات محمد»(ص)است. او فقط به نقل جمله نخست اکتفاء کرده است و میگوید: پیامبر چنین گفت: «فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکوناخی و وصیی و خلیفتی فیکم» . ولی جمله دوم را که پیامبر بعداز برخاستن علی(ع)گفت، به کلی نقل نکرده است. آنگاه که آن کتاب در جامعه مصر منتشر شد، خردهگیران متعصب،او را به خاطر نقل این حدیثحتی به صورت ناقص انتقاد کرده اوناچار شده که خشم خدا را بر برابر رضای مردم بخرد از این جهتدر چاپ دوم و چاپهای بعدی هر دو جمله را حذف کرد، این است معنیروشنفکری و آزادمنشی. 2 - آیه(انما ولیکم الله) (انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوهو یوتون الزکوه و هم راکعون) (5). «ولی شما، خدا و پیامبر او و کسانی هستند که ایمان دارند ونماز میگزارند، و درحال رکوع زکات میدهند» . (و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله همالغالبون) (6) . «هرکس خدا و فرستاده او و افراد با ایمان را ولی خود اتخاذکند، به راستی(پیروان)حزب الهی پیروزند» . مفسران مینویسند: سائلی وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد، کسیچیزی به او نداد، امام علی(ع)در حالی که در رکوع بود، با انگشتخود که انگشتری در آن بود، به فقیر اشاره کرد تا انگشتری را ازدست او درآورد، او نیز انجام داد و مسجد را ترک گفت. در این موقع خبر به پیامبر(ص)رسید، او رو به درگاه الهی نمودو گفت: خدایا همانطور که برای موسی از خاندان خویش وزیری معیننمودی، پروردگارا برای من نیز از اهل بیتم، وزیری معین بفرما،در این لحظه فرشته وحی فرود آمد و آیه یاد شده را برای پیامبرخواند. شان نزول آیه را به صورتی که نقل گردید، شخصیتبرجستهای ازصحابه مانند خود امام، ابن عباس، عمار، جابر، ابورافع، انس بنمالک و عبدالله بن سلامه نقل کردهاند (7) . شیوه استدلال با این آیه بسیار روشن است، زیرا مقصود از ولیهمان متصرف و سرپرست و آن کسی است که برخود انسان اولویت داردنه دوست. گواه این مطلب این است که ولایت را مقید به فردی کردهاست که درحال رکوع صدقه میدهد، و اگر مقصود از ولایت، دوستبود. این اختصاص، به فردی اختصاص نداشت، زیرا همه مومنان به حکمآیه(والمومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض...) (8) . از این جهتبرای ولی در آیه معنائی جز همین ولی و سرپرستنیست. خلاصه از این که آیه ولایت را بر سه نفر منحصر میکند: خدا وپیامبر و کسانی که در حال رکوع صدقه میدهند، حاکی از این استکه این ولایت غیر از این ولایت عمومی همه مومنان نسبتبه یکدیگراست و آن جز ولایت عامه و متصرف در امور کس دیگری نیست. حدیثی که در مورد امیر مومنان وارد شده است، موید این مطلباست پیامبر گرامی فرمود: «یا علی انت ولی کل مؤمن من بعدی» (9) . «ای علی، تو پس از من ولی هر فرد با ایمانی هستی» . از این که لفظ «من بعدی» در حدیث آمده است، گواه بر ایناست که مقصود; زعامت و سرپرستی جامعه مسلمانان است و در حقیقتمقصود از ولی در آیه، همان اولی بودن است که در آیهای در حقپیامبر وارد شده است چنانکه میفرماید: (النبی اولی بالمؤمنینمن انفسهم...) (10) . «پیامبر به افراد با ایمان از جان آنها اولی و شایستهتراست» . شکی نیست که پیامبر گرامی دارای مقاماتی بوده و از این طریقبر امت اولویت داشت، اینک این مقامات از نظر قرآن عبارتند از: 1 - قضاوت و داوری پیامبر چنانکه میفرماید:(انا انزلنا الیکالکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله...) (11) . «ما قرآن را بر تو به حق نازل کردیم تا در میان مردم باآنچه که خدا بر تو ارائه کرده است، داوری کنی» . 2 - حق اطاعت; چنانکه میفرماید:(...اطیعوا الله و اطیعواالرسول...) (12) . «از خدا و رسولش اطاعت کنید» .. 3 - نفوذ فرمان; چنانکه میفرماید:(...فلیحذر الذین یخالفونعن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم...) (13) . «کسانی که با فرمان پیامبر مخالفت میورزند، از آن بترسند کهدر کشاکش امتحان سخت قرار گیرند و یا با عذاب دردناکی روبهروشوند» . آنچه که یادآور شدیم، برخی از مقامات ولائی و حکومتی پیامبراست و در این موارد پیامبر بر همه اولویت دارد، چنانکهمیفرماید:(النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم...) (14) . «پیامبربه افراد با ایمان از جان آنها شایستهتر است» . با توجه به این اصل، ظاهر آیه این است که ولایتخدا و رسول اوو ولایتشخص ثالثی که در حال نماز صدقه میدهد، مفهوم واحدیدارند و اگر مقصود از ولی بودن خدا و رسول، اولویت آن دو برجان و مال مردم باشد، ولایت فرد سوم نیز به همان معنی است. شاهد بر یکسان بودن مفهوم ولایت در هر سه، آیه بعدی است کهمیفرماید:(و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب اللههم الغالبون) (15) . «هرکس خدا و فرستاده او و افراد با ایمان را ولی خود اتخاذکند، به راستی(پیروان)حزب الهی پیروزند». از این که پذیرش ولایت آنها مایه دخول در حزب خدا و فسخ ولایتآنان مایه خروج از حزب الهی است، خود گواه بر این است که اینولایتبه معنی دوستی و یاوری نیست، بلکه پذیرش ولایت است که درصورت فقدان، انسان از دائره حزب الهی بیرون میرود. نتیجه این میشود: هرکس اولویتخدا و پیامبر و فرد سوم رانپذیرد، تو گوئی مسلمان نیست. پاسخ یک پرسش گاهی گفته میشود هرگاه مقصود از ولی در آیه همان زعیم اسلامیو متصرف در حقوق و اموال است و آیه نیز در حق علی(ع)نازلگردیده، لازمه آن این است که علی(ع) نیز در حیات پیامبر(ص)دارایچنین مقام و موقعیتی باشد، درحالی که سرپرستی جامعه در این بخشاز زمان از آن پیامبر بود. پاسخ این پرسش روشن است تعیین یک فرد برای زعامتبه آن معنینیست که در همان ظرف انتصاب کار را بر عهده بگیرد و در امورسیاسی و اجتماعی مداخله کند، بلکه هدف این است که در زماننبودن زعیم رسمی، این فرد; این خلا را پر کند. امیر مومنان(ع)در همان زمان پیامبر(ص)دارای مقام ولایتبودولی چون هدف از اعطاء چنین مقام سد خلائی بود که پس از رحلترسول خدا(ص)پدید میآید، طبعا بهرهگیری از این ولایت مربوط بهعصر بعد خواهد بود. پاسخ به سئوال دیگر هرگاه مقصود از «والذین آمنوا» امیر مومنان باشد، پس چرابه جای مفرد «والذی آمن» صیغه جمع به کار برده است؟ پاسخ قرآن در مواردی که در مورد فردی صیغه جمع به کار بردهاست مانند آیه مباهله که میفرماید:(...و نسائنا و نسائکم وانفسنا و انفسنا) (16) . درحالی که پیامبر برای مباهله از زنان،فقط دخت گرامیش حضرت زهرا(س)را آورده بود. در باره منافقین; در مورد عبدالله بن ابی صیغه جمع به کاررفته است. چنانکه میفرماید:(یقولون لئن رجعنا الی المدینهلیخرجن الاعز منها الاذل) (17) . «آنان میگویند اگر به مدینه بازگشتیم، عزیزان ذلیلان را بیرون میکنند» . و گوینده سخن،عبدالله بن ابی زعیم منافقان بود. و همچنین آیات دیگر که در آنها صیغه جمع به جای مفرد به کاررفته است (18) . بنابراین استعمال صیغه جمع در مورد مفرد اشکال نخواهد داشت. مسلما به کار بردن صیغه جمع در مورد مفرد بینکته نخواهد بودو در آیات یاد شده نکته آن روشن است و شاید علت آن در آیه ایناست که عواطف منافقان بر ضد امام تحریک نشود و بدانند که اینیک قانون کلی است و امکان دارد افراد و مصادیق فراوان پیدا کندکه فعلا مصداق آن علی بن ابی طالب(ع)است. «زمخشری» در «کشاف» خود نکته دیگری نیز یاد میکند و آناین که: «با آوردن صیغه جمع میخواهد علاقه افراد را بر این کارتحریک کند و آنها بکوشند خود را به حد کمال برسانند (19) . بنقل از شیعه نیوز |